ماجراهای ثنا از سه ماهگی تا شش ماهگی
دختر کوچولوی من انگشت شصت خودت را پیدا کردی و بردی سمت دهانت و شروع کردی به میک زدن گلم . گردنت را خیلی راحت برمیگردانی و اطرافت را نگاه میکنی . بابا داشت با شما بازی میکرد که یه دفعه با صدای بلند خندیدی و قهقهه زدی فدای خنده هات بشم من . روز پدر بود ومن از طرف شما برای بابا کارت هدیه گرفتم ،ان شاالله همیشه سایه پدرت رو سر ما باشه . زندگی مامان، مشغول آشپزی بودم که وقتی برگشتم دیدم دمر روی زمین افتادی ،جیغ زدم و به طرفت دویدم،چیزی نشده بود ولی من کلی ترسیدم ،زرنگ مامان یاد گرفتی برمیگردی شیطون بلا . در اردیبهشت ماه به نمایشگاه گل رفتیم تا از شما عکسهای قشنگ بیندازم ولی خیلی شلوغ بود و نشد گل من . ...
نویسنده :
مامان ثنا
1:02