به دنیا آمدن دخترم

صبح ساعت 6 برای رفتن به بیمارستان بیدار شدیم و من نماز صبح را خوندم وبا بابایی رفتیم دنبال عزیز و راهی شدیم استرس داشتم ولی خودم را دلداری میدادم و اصلا جلوی عزیز نشون ندادم که چقدر دل شوره دارم از طرفی هم ذوق داشتم زودتر صورت ماه تورو ببینم بالاخره به بیمارستان رسیدیم و بعد از انجام کارهاو خداحافظی با بابایی و عزیز راهی اتاق عمل شدم نگرانی را در چهره هر دوی آنها دیدم خوشبختانه دکترم زود اومد و من در اون شرایط خیلی به پرستار اصرار کردم که از به دنیا آمدن شما دختر نازم فیلم بگیره بالاخره بیهوش شدم و شما فرشته کوچولوی من ساعت 7:50 صبح زمینی شدی و به جمع ماپیوستی وقتی به هوش اومدم فقط از پرستار با اون حال بدم سوال کردم بچم سالمه وپرستار گفت بله میخواهی ببینیش منم گفتم بله و بعد شمارو گذاشت تو بغل من ،ناب ترین و خاصترین لحظه عمرم را که وصف شدنی نیست تجربه کردم مادر شدن را حس کردم و از همان لحظه عاشقت شدم دختر کوچولوی من.

در اولین نگاه تو در نظر من زیباترین فرشته بودی که زمینی شده بودی ،چشمهای مشکی،بینی فندوقی و لبهای گوشتی و تقریبا سبزه و یه عالمه مو رو سرت بود که من عاشق این بودم که وقتی متولد میشوی مو داشته باشی روی هم رفته بیشتر شبیه بابایی بودی ولی رنگ مشکی چشمهایت برام خیلی جالب بود چون بچه ها وقتی به دنیا میآیند چشمهایشان طوسی است و کم کم رنگ میگیردولی دختر من تکه دیگه

بعد من را به بخش آوردند حالم خوب نبود ولی شوق دیدن دوباره تو بهم انرژی میبخشید سریع گفتم تورو خدا دختر من را بیاورید بهش شیر بدم و تورا برای شیر خوردن ساعت 11آوردند و با کلی تلاش پرستار بالاخره شروع کردی به میک زدن وشیر خوردن ،و من حسی مملو از شادی را تجربه کردم و شوق را در چشمان بابایی دیدم، بابایی باگل و شیرینی تولد تورا بهم تبریک گفت و در ساعت ملاقات همه به دیدن ما آمدند ،عزیز مامان در عین شادی استرس شدیدی داشتم و فکر میکردم یه جوجه را دادند بغل من و میگویند حالا برو بزرگش کن و تربیتش کن آخه تو خیلی کوچولو بودی فقط وزن شما 3/140 بود و قد 50 و دور سر 34 بود.

دختر گلم این را به یاد داشته باش که هر جا باشی من هیچ وقت تنهایت نمیگذارم و عاشقانه دوست دارم .