ثنانازهثنانازه، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

دختر بی همتای ما

ماجراهای ثنا از سه ماهگی تا شش ماهگی

1393/8/15 1:02
نویسنده : مامان ثنا
339 بازدید
اشتراک گذاری

دختر کوچولوی من انگشت  شصت خودت را پیدا کردی و بردی سمت دهانت و شروع کردی به میک زدن گلم .

گردنت را خیلی راحت برمیگردانی و اطرافت را نگاه میکنی .

بابا داشت با شما بازی میکرد که یه دفعه با صدای بلند خندیدی و قهقهه زدی فدای خنده هات بشم من .

روز پدر بود ومن از طرف شما برای بابا کارت هدیه گرفتم ،ان شاالله همیشه سایه پدرت رو سر ما باشه .

زندگی مامان، مشغول آشپزی بودم که وقتی برگشتم دیدم دمر روی زمین افتادی ،جیغ زدم و به طرفت دویدم،چیزی نشده بود ولی من کلی ترسیدم ،زرنگ مامان یاد گرفتی برمیگردی شیطون بلا .

در اردیبهشت ماه به نمایشگاه گل رفتیم تا از شما عکسهای قشنگ بیندازم ولی خیلی شلوغ بود و نشد گل من .

یه ارگ داری که صدا و نور میدهد روی دکمه هاش میزنی و کلی ذوق میکنی و باهاش بازی میکنی . خیلی غریبی میکنی و وقتی کسی را میبینی شدیدا گریه میکنی و به من نگاه میکنی یعنی بغلم کن . اواخر خرداد ماه به محل کار من رفتیم وقتی رسیدیم شما تازه خوابیده بودی ،با کالسکه به داخل بردمت همه جمع شدند و داشتند در مورد شما نظر میدادند که چشمانت را باز کردی و همه را نگاه کردی و شروع کردی به گریه کردن، چه گریه ای، اشک میریختی و اصلا ساکت نمیشدی سریع آوردمت تو ماشین تا بابا را دیدی نیشت باز شد دختره آدم ندیده من .

هر روز باید بیرون ببرمت وگرنه بیقراری میکنی ،اکثر اوقات میبرمت پارک .

      بابایی برای پنج ماهه شدنت برات کادو چراغ خواب شلمن

      (لاک پشت تو کارتون )خریده ،چون تو مثل شلمن تو کارتون     هستی وقتی خوابت بگیره هرجا هستی باید بخوابی شلمن من دوست دارم .

اولین روز ماه مبارک رمضان مصادف با به دنیا آمدن مهدی یار پسر دایی سعید بود ،خیلی سفید و تپل و بامزه است و یه همبازی خوب برای دختر من ،قدم نو رسیده مبارک دایی سعید و زن دایی محدثه .

در اواسط تیر ماه شما را در رورویک گذاشتیم ،خیلی بامزه شده بودی و کلی ذوق میکردی ،فرفره مامان .

اولین بار در مرداد ماه در کالسکه گذاشتمت و موندی و گریه نکردی ،آخه قبلا هر وقت میزاشتمت تو کالسکه نمیموندی و گریه میکردی همه دنیای من .

قلب مامان غذا دادن به شما را تقریبااز پنج ماهگی شروع کردم و خیلی بامزه فرنی میخوری ،شکمو من .

عزیز دل مامان موقع خوابیدن تا پستونک را در دهان شما میگذارم سریع دستهایت را به هم چفت میکنی ،قربون ژست خوابیدنت برم من .

میخواستیم برم بیرون که من شما را حاضر کردم و وقتی خودمان حاضر شدیم و برقها را خاموش کردم تو سریع شروع کردی به سرفه کردن یعنی میخواستی بگی من را هم ببرید ،کلی با بابا خندیدیم ،آخه دختر نازم ما که تو را جا نمیزاریم خانمی .

دختر عزیز تر از جانم شش ماهگیت مبارک ،خدایی را سپاس که به من توانایی نگهداری تورا در شش ماهه اول زندگیت که به عبارتی سخت ترین مرحله است را داد .

چند تاعکس از شما در نمایشگاه گل در سه ماهگی

 

 

 

 

 

چهار ماهه شدن یاس مامان

اولین بار که نانازم غذا  فرنی خورد  در شش ماهگی

اولین بار که تو رورویک گذاشتمت عزیز مامانی  در پنج ماهگی

اولین بار که در کالسکه گذاشتمت در شش ماهگی

عکس از مهدی یار پسر دایی عزیزت

ثنا درباغ لواسان خاله زری

 

 

عقیقه کردن گوسفند برای ثنا در پنج ماهگی

 

پیتزا خوردن دختر گلم

 

 

به نظر شما کدومش خوشمزس من انتخاب کنم

 

 

در راه رفتن به کرج خونه مادر جون ثنا بانو

 

 

 

خانه کودک در شش ماهگی ثنا

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)