ثنانازهثنانازه، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

دختر بی همتای ما

سرکار رفتن مامان ثنا

1393/10/15 9:49
نویسنده : مامان ثنا
161 بازدید
اشتراک گذاری

همه زندگی مامان من بایداز اول آذر ماه بروم سرکار ،میدونم اولش برای هر دو ما سخته که از هم دور باشیم ،اما بالاخره باید این اتفاق بیفته و من بروم سر کار ،من تو را به خداوند منان می سپارم ،و میدونم که تو هم دختر مقاومی هستی ،دلم برات تنگ میشه ولی باید به فکر آینده هم بود نازم .

صبح بابا من را به سرکار رسوند و من تو ماشین گریه کردم ،نمیدونم تصمیمم درسته یا نه.

از استرس تو سر کار بند نمیشدم و همش فکر میکردم یه چیزی گم کردم ،من تو را اول به خدا بعد به عزیز که میدونم خیلی برای تو زحمت میکشد سپردم .

ناناز من شانس من ، سرما هم خوردی و سرفه هم میکنی ،غریبی هم که میکنی ،خیلی اوضاع خرابه ،من خیلی زود میام خونه ساعت 2 خونه هستم ولی کم کم باید با شرایط کناربیای عسلم .

دختر کوچولو من ،بالاخره با عزیز دوست شدی و کمی هم خدا را شکرحالت بهتر شده ،من ازت میخوام که در آینده قدر عزیز را بدانی که برا ی تو خیلی زحت کشیده و برا من هم مادر با گذشتی بوده ،هرچند من حتی ذره ای از محبتهای او را نتونستم جبران کنم ،ولی همیشه دعا میکنم تندرست و شاد باشه و سایه اش روی سر ما .

امروز شب یلدا بود و تولد بابایی بوداز طرف شما براش کادو گوشی خریدم .باباجون تولدت و یلدات مبارک ،ایشالا 120 سال زنده باشی .

خیلی میوه دوست داری و از همه بیشتر گلابی و لیمو شیرین دوست داری یاس من .

از 1393/8/25با  باسنت حرکت میکنی و همه جا را به هم میریزی عاشق شیطونیهات هستم .

چند تا عکس از شب یلدا که مهمون عمه بهناز بودیم .

مرسی عمه بهناز به من خیلی خوش گذشت .

 

 

ثنا و مادر بزرگ مهربان

پسندها (1)

نظرات (0)