سرکار رفتن مامان ثنا
همه زندگی مامان من بایداز اول آذر ماه بروم سرکار ،میدونم اولش برای هر دو ما سخته که از هم دور باشیم ،اما بالاخره باید این اتفاق بیفته و من بروم سر کار ،من تو را به خداوند منان می سپارم ،و میدونم که تو هم دختر مقاومی هستی ،دلم برات تنگ میشه ولی باید به فکر آینده هم بود نازم . صبح بابا من را به سرکار رسوند و من تو ماشین گریه کردم ،نمیدونم تصمیمم درسته یا نه. از استرس تو سر کار بند نمیشدم و همش فکر میکردم یه چیزی گم کردم ،من تو را اول به خدا بعد به عزیز که میدونم خیلی برای تو زحمت میکشد سپردم . ناناز من شانس من ، سرما هم خوردی و سرفه هم میکنی ،غریبی هم که میکنی ،خیلی اوضاع خرابه ،من خیلی زود میام خونه ساعت 2 خونه هستم و...
نویسنده :
مامان ثنا
9:49